معنی زر دوزی جامه ابریشمی
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل زر دوز، (اسم) محلی که در آن پارچه زری دوزند.
ابریشمی
(صفت) منسوب به ابریشم. ابریشم فروش، ابریشم تاب، (اسم) (مستحدث) غلافی از لاستیک و مانند آن که برای حفظ از سرایت امراض مقاربتی آلت رجولیت را بدان پوشانند کاپوت. یا دستمال ابریشمی. دستمال بافته از ابریشم.
پیش دوزی
دوخت در روی جامه مقابل پس دوزی.
چکن دوزی
عمل چکن وز، (اسم) جامه و قبایی که زرکش دوزی و بخیه دوزی شده باشد.
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
ابریشمی. [اَ ش َ] (ص نسبی) ابریشم فروش. ابریشم تاب. ابریسمی. || از ابریشم: دستمال ابریشمی. || منسوب به ابریشم.
دوزی
دوزی. (حامص) مرکب از («دوز» ماده ٔ مضارع دوختن +«ی » پسوند حاصل مصدر) اما همیشه به صورت مرکب آید، چنانکه: رودوزی، تودوزی، ته دوزی، بخیه دوزی، خامه دوزی، ملیله دوزی، پیراهن دوزی. چادردوزی، پرده دوزی، زیردوزی، زردوزی، پولک دوزی و جز آن. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ماده ٔ «دوز» و ترکیبات آن در جای خود شود.
فرهنگ عمید
طَلا
* زر جعفری: [قدیمی] زر خالص منسوب به جعفر برمکی، زر خالص، زر بیغش. δ گویند پیش از جعفر زر قلب سکه میزدند و چون او به وزارت رسید دستور داد از زر خالص سکه بزنند: گر همه زرّ جعفری دارد / مرد بیتوشه برنگیرد گام (سعدی: ۱۱۵)،
* زر خشک: [قدیمی] طلای خالص، زر بیغش،
* زر دستافشار: ‹زر مشتافشار› [قدیمی]
طلای خالص،
زری که در دست گیرند و مانند موم بفشارند که پادشاهان ساسانی از آن گوی زرین ساخته بودند و به دست میگرفتند: ملک را زرّ دستافشار در مشت / کز افشردن برون میشد از انگشت (نظامی۸: ۳۰۹)،
* زر دهپنجی: [قدیمی]
طلا که نیمی از آن فلز دیگر باشد،
مسکوک که فقط پنجدهم آن زر خالص باشد،
* زر دهدهی: [قدیمی]
زر بیغش،
مسکوک که تمام آن زر خالص باشد،
* زر رکنی: [قدیمی]
زر مسکوک، منسوب به رکنالدولۀ دیلمی،
زر خالص،
* زر سرخ: [قدیمی]
زر مسکوک،
زر خالص،
* زر ششسری: [قدیمی] زر خالص تمامعیار،
* زر طِلی (طِلا): [قدیمی] زر خالص: وجود مردم دانا مثال زرّ طلیست / به هر کجا که رود قدروقیمتش دانند (سعدی: ۱۲۰)،
* زر مغربی: [قدیمی] زر خالص منسوب به کشور مغرب در شمال افریقا،
معادل ابجد
846